مادرانه من
اینروزها دنیای مادرانگی من گاهی بزرگ است به وسعت ترس از فرداهای تو،گاهی کوچک است به قدر نگرانی از نخوردن میوه و غذای امروز تو....
چه دنیای غریبی است دنیای مادرانگی...غریب و دلنشین و شیرین و پر استرس...گاهی با قلبت تصمیم میگری و گاهی با منطقت... گاهی دلم برای خودم تنگ میشود...آنی بدون تو نفسم تنگ میشود...
عزیزکم....تمام هستی من وجود نازنین توست...تمام دلخوشیم شنیدن صدای کودکانه ات است...
زمانی که بی هوا میگی مامانی دوست دارم...بوسه های یهویی...
انگار اون لحظه تمام خوشیهای دنیا مال منه....کاش این لحظه هارو میشد جوری ثبت کرد که احساس واقعی اون لحظه رو به نمایش بزاری....مامان دوست دارم...
ای جونم مامان جون قشنگ من فدای مهربونیات بشم
این مادرانه های که مینویسم مختص یکی نیست واسه دوتامیوه های زندگیمه.
واسه یه مادر فرزنداش یکی هستن،هیچ تظادی نیست...گلدخترموگلپسرم عاشقتوونم وقتی شما رو بو میکنم ومیبوسم انگاری یه عمر دوباره ای میگیرم...
هنوز تبسم عزیزم نمیتونه بازبانش بهم بگه دوست دارم...ولی من از نگاهت از خنده های نازت وقتی باهات حرف میزنم اینو درک میکنم وحسی بهم میده که نمیشه وصفش کرد...
یه دنیا دوستتون دارم امیدوارم حالا که خدا منت گذاشته وشما دوتا نازنین رو به من هدیه وامانت داده بتونم مادر لایقی واستون باشم...امیدوارم خداپسندانه تربیتتان کنم...
میبوسمتون عزیزای دل...