تبسمتبسم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
طاهاطاها، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره
بابا قادربابا قادر، تا این لحظه: 43 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامان الههمامان الهه، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
کلبه عشقمانکلبه عشقمان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دلنوشته های مامان الهه

این روزای طاها جونی

1394/11/17 22:49
نویسنده : مامان الهه
192 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر نازم

این روزا شیطون بلا شدی،امروز اومدم مهد پیش خاله مهتاب،

خاله مهتاب ازت خیلی راضی بود گفت ماشالله هوش خیلی عالی داره،هرچی رو که من میگم سریع یاد میگیره وتوی بحثهای گروهی شرکت میکنه نظر میده،از این بابت خیلی خوشحال بود،فقط گفت یکم شیطونه ،که این هم ارثیهخنده هم خاصیت سنت هست،خاله مهتاب هر روز بهت برچسب میده که یا روی لپته یا روی دستت که این نشون دهنده اینه که خاله ازت راضی بود ،درصورتی این برچسبها رو بهت میدن که توی کلاس فعال بودی وسوالهای که خاله کرده یا شعرها،سوره ها،اعداد،....رو بلد بودی،البته من توی خونه اصلا باهات تمرین نمیکنم،خودت خیلی علاقه داری،حتی کار در خانه رو بدون کمک من انجام میدی فقط جاهای که احتیاج به نوشتن داره من واست مینویسم،امیدوارم این علاقه ات همیشگی باشهجالبتر از همه اینه که نقاشیت عالی شده نسبت به تابستون که اصلا بلد نبودی چیزی بکشی،چند روز پیش من وبابا قادر تلویزیون میدیدیم،اومدی گفتی مامان نقاشیمو ببین،وقتی با بابای نگاه کردیم چشامون گرد شدتعجبمسجد کشیده بودی چیزی که توی ذهنت اومده بود یه گنبد با دوتا گلدسته،گفتم مامان این چیه کشیدی گفتی مامان نمیدونی چیهعصبانیخونه خدا،کلی بابابات ذوق زدیمراستی نقاشیه باباجونی رو کشیدی،نگه داشتی که بهش نشون بدی،کلی به این نقاشیت خندیدیم ،فقط وسط سر بابا جونی مو کشیده بودی ،میگم طاها جان چرا اینجوری کشیدی ،میگی باباجونی که دوطرف سرش مو نداره،خوشحالم که خدا پسر ناز ومهربونی بهم داده،از اینکه تو رو دارم به خودم میبالم،

اینروزا خیلی کمک دستم شدی توی کارهای ابجیت بهم کمک میکنی،چیزی ازت بخوام واسم انجام میدی،فقط نگران اینم خیلی لاغری ،امروز به بابای میگفتم واست شربت اشتها بگیره بابا قادر قبول نکرد،گفت همش مواد شیمیایه،البته غذا خوردنت خوبه فقط چاق نمیشی،بابا قادر میگه به خودم رفته منم بچهگیهام لاغر بودم،

گلپسرم ان شالله همیشه تنت سالم باشه اینو بدون افتخار منو بابای هستی. 

 

 

طاها جان امروز واست قطاب درست کردم ،چون خیلی دوست داری خیلی بهم کمک کردی اما شیطونی هم زیاد کردی یه تیکه خمیر بهت دادم به همه جا مالیده بودیش باز میخواستی که من واست سرخش کنم،بهت کلک زدم یکی دیگه جاش واست سرخ کردم،خیلی خوشمزه شدن هنوز یک روز نگذشته تو بابای نصفشون رو خوردین،البته نوش جونتون

                                     طاها جان مامانی وبابای خیلی دوست دارن،میبوسمت ماه من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)