مادر بودن
مادر بودن کار خیلی سختیه،
اینکه همش هوای بچه هات رو داشته باشی،همش نگران باشی،الان داره چکار میکنه،نخوره زمین چیزیش نشه،
به نظر من مادر بودن مثل یه شغله که وظایفی داره خیلی سخت،که توی این شغل چیزی به عنوان مرخصی نیست...
بازنشسته هم نمیشی...
میدونید توی زندگی همیشه خوشی نیست روزای سخت هم هست ولی خیلی کم تر ...
گاهی دلت میگیره،همینجور الکی،اگه آدم احساسی باشی مثل من که یه جای آروم،خیلی آروم اشکات سرازیر میشه...
بعدش که سبک شدم تازه کلی هم به خودم میخندم که این دیوونه بازیها چیه...
یه وقتای دلم میگیره،آخه کرمان تنها هستیم تازگیها هم کمتر میریم بردسیر...
گاهی دلم میگیره،بابای شما رو نگه میداره،منم یه هنذفوری میزارم گوشمو کفشای اسپرتم ومیپوشم وتوی بلوار قدم میزنم وقتی بخودم میام میبینم یک ساعت گذشته،بدو بدو با انرژی میام خونه...
شما عزیزای من هستید ،هیچ زمان تنهاتون نمیزارم،همیشه تکیه گاهتون هستم،هیچ زمان توی این وظیفه که مادر بودنم هست کوتاهی نمیکنم وخسته نمیشم...
میدونیدهمه مادرا بهترین مادرای روی زمینن...
امیدوام بتونم مامان خوبی باشم،ولی خیلی سخته هر روز یه مامان سرحال و با انرژی باشی...
خداکنه روزی که از من میگید..
مثل بابا قادر که از مامان گلنار میگه اشک توی چشماش جمع میشه این یعنی عاشق مامانشه...
خیلی حیف شد که بیشتر از چند سال لایق دیدارش نبودم وخیلی حیف شد که شما ها مامان گلنار رو ندیدید البته طاها دیده ولی بزرگ بشه یادش نمیاد...
یه فاتحه واسه مهربونترین مادر دنیا بفرستید...