تبسمتبسم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
طاهاطاها، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره
بابا قادربابا قادر، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
مامان الههمامان الهه، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره
کلبه عشقمانکلبه عشقمان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

دلنوشته های مامان الهه

تولد گل پسری

1395/1/22 8:59
نویسنده : مامان الهه
261 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

تو این روز طلایی تو اومدی بدنیا


وجود پاکت اومد به جمع خلوت ما

 

تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز

 

                             از آسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا                  

        

                                         طــــــــــــــــــــاهــــــــــــــــــــا جــــــــــــــــــــان تــــــــــــــــــــولــــــــــــــــــــدتــــــــــ مبــــــــــــــــــــارڪلبخند

 

 طاها جان  ای زیباترین ترانه زمینی من تولدت مبارکقلب

 

عزیز دلم تو بهترین بهانه ی واسه زندگی منی و با اومدنت به جمع خانوادمون شور و نشاط به زندگیمون آوردی و من برای اولین بار حس زیبای مادر بودن رو با وجود تو تجربه کردم و این قشنگ ترین حس توی زندگی منهلبخند

 

من وبابایی توی پنج سالی که گذشت با خنده هات خوشحال شدیم و با مریض شدنات غمگین و ناراحت.با دیدنت هزاران بار خدا رو شکر کردیم به خاطر این هدیه ی با ارزش آسمونی مون

 

تو باارزش ترین موجود زمینی واسه مایی و بزرگترین آرزوی من وبابایی دیدن خوشحالی و موفقیت تو زندگی تو هستش عشقمقلب

نهم فرودین پایا ن پنج سالگی شما عزیز دل ما بود برات کلی آرزوهای قشنگ داریم،دوستت داریم بی نهایت...فرشته

روز تولدت با بابای رفتیم پارک مادر قسمت شهربازیه سر پوشیده شما کلی بازی کردی وخوش گذروندی ماهم که تو رو میدیدیم کلی انرژی میگرفتیم وبهمون کلی خوش گذشت...بعد از اونجا اومدیم که کیک واست بگیریم مامان جونی زنگ زد تولدت رو تبریک گفت گفتن که یه روز واسش کیک بگیرید که ماهم باشیم اخه رفته بودن جیرفت ، شما گل پسرمم قبول کردی چند شب پیش که بابا جونی از جیرفت میومد واست کیک تولد گرفته بود بدون اینکه ما بدونیم ...وقتی کیک وآورد خیلی خوشحال بودی کلی ذوق کردی،البته چند دقیقه ای یکبار هم میگفتی مامان کیک باب اسفنجی برام نمیگیری،که منم میگفتم میگیرم عزیز دلم جشن ساده ای واست گرفتیم بابا قادر هم نبودن ،رفته بودن بم واسه بازی فوتبال...قرار توی چند شب آینده یه بار دیگه واست تولد بگیریم...

پسر گلم خوشحالم که تو رو دارم وتو دنیای من وبابای هستی..قلب

این روزا روزهای خیلی قشنگیه که با خنده ها وشیطنت های تو به پایان میرسه وما رو غرق در شادی میکنی...فرشته

هر روز بزرگتر میشی..هر روز بابزرگتر شدن وقد کشیدنت به این فکر میکنم که چند سال دیگه پسرم واسه خودش مردی میشه...نمیدونم اون موقعه هم به این راحتی به آغوش من میایی یا نه؟نمیدونم میتونم باهات کلی بچگی کنم؟نمیدونم دیگه شبها واست لالایی میگم یا نه؟...

طاها جان گل پسرم عاشقتم ان شالله صدو بیست ساله بشی گل پسرم...عزیزکم همیشه بخند ،لبخندت به منو بابای عمر دوباره میده ....پنج سال گذشت وهر روز این پنج سال بهترین وزیباترین لحظات زندگیه منو بابات بوده...حالا دیگه گلپسرم شش ساله شده...ورودت به شش سالگی مبارک دلبندمقلب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)