این روزای تبسم جان
سلام گلدخترم این روزا شیطونتر ،شیرینتر وبزرگتر شدی ،الان دیگه شش ماهه شدی دختر نازم.
چند وقتیه غلت زدن رو یاد گرفتی،وقتی به پشت میخوابونمت سعی میکنی که غلت بزنی وبه شکم میشی داری تلاش میکنی واسه خزیدن، راستی داشت یادم میرفت الان دو هفته هسته که میشینی واسه خودت خانمی شدی کلی عکس از نشستنت گرفتم،نسبتبه داداشی خیلی زود نشستن رو یاد گرفتی،شاید دختری به این دلیل باشه،اخه قدیمیا میگن دختر پنچ ماهگی میشینه ولی پسر نه ماهگی میشینه.
حدود یک ماهی هست از روروک استفاده میکنه،داخلش میشینی با اسباب بازیهات سر گرم میشی،یه هزار پا داری که خیلی دوستش داری پاهاشو دهنت میکنی وگازشون میگیری فکر کنم بخاطر همین دوستش داری.
راستی بابای گهواره برات بسته خیلی بهت آرامش میده وقتی که تابت میدیم خواب میری دوسه ساعت راحت میخوابی، چند روز پیش اولین بار موهاتو کوتاه کردم،اخه بلند شده بود وبهم ریخته بودن،ببین چه مامانی داری هنرمند آرایشگر هم شده.
تبسم جان دخترک ناز روز به روز بزرگتر وخانم تر میشی،نگاه کردن به تو وداداشی به من وبابای روحیه وانرژی میده،لبخند های شما رو که میبینیم،ماهم به اوج شادی میرسیم مخصوصا بابا قادر،وقتی از سر کار میاد میگه شماهارو که میبینه تمام خستگیه روز از تنش در میشه به قولی ریست میشه. شما عزیزای دل مامان و بابا هستین دوستون داریم میبوسیمتون