غذاخوردن تبسم جان
سلام عزیزک مامان
خانم شدی بزرگ شدی یکی یدونه مامان
از پنج ماهگی غذا خوردن رو برات شروع کردم خیلی زود بود اما شما خانم شکمو دیگه با شیر سیر نمیشدی وهمش نق میزدی غر میزدی،سفره یا غذا که میدیدی دهنت آب میوفتاد ومیخواستی کلی غر میزدی گریه میکردی تا بهت میدادیم با ولع خاصی شروع میکردی به خوردن ،وقتی که حرص میزدی واسه خوردن خیلی بامزه میشدی کلی بهت میخندیدیم.
از هفتم فروردین غذا خوردن رو برات شروع کردم،اولین غذای که بهت دادم فرنی آرد برنج بود که خیلی خوشت اومده بود ودوست داشتی،بعد بابای واست سرلاک بیومیل آردگندم رو برات گرفت میخوردی ولی خیلی با اشتیاق نه...
اما داداشی سرلاک خیلی دوست داشت وتا دو سالگی خورد...
از روزی یک وعده شروع کردم الان روزی سه وعده میخوری که سوپ هم بهش اضافه شده...
هنوزم سر سفره حرص میزنی...خداکنه این اشتیاق به غذات بلند مدت باشه وبد غذا نشی...
اخه داداشی هم همینجور بود بعد از یه مدت دیگه علاقه به غذا خوردن نداشت ...یه روز غدا گذاشتیم جلوت که خودت بخوردی تمام لبایات صورتت همه جا رو غذای کردی ،بابای ازت فیلم میگرفت و بهت میخندید خیلی بامزه شده بودیدختر نازنم الان که واست مینویسم جلوم خوابیدی خیلی ناز و آروم ان شالله همیشه این آرامش رو داشته باشی،ان شالله همیشه تنت سالم ولبت خندون باشه خیلی دوست دارم