تبسمتبسم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
طاهاطاها، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره
بابا قادربابا قادر، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مامان الههمامان الهه، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
کلبه عشقمانکلبه عشقمان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

دلنوشته های مامان الهه

دومین تولد پنج سالگیه طاها جان

1395/1/31 10:00
نویسنده : مامان الهه
350 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلپسرمس

عزیز دلم یه بار دیگه هم میگم ورودت به شش سالگیت مبارکقلب

دردونه مامان انشالله تولد صد وبیست سالگیت رو جشن بگیری

یه بار دیگه واست تولد گرفتیم اخه بابا قادر بهت قول داده بود که کیک باب اسفنجی که دوست داشتی واست بگیره

قرار بود باباجونی اینا بیان خونمون با خاله الهام اینا تصمیم گرفتیم که همون شب واست تولد یهویی بگیریم ...

که شما خودت زنگ زده بودی گفته بودی امشب تولدمه تازه هدیه هاتم خودت گفته بودی که واست بخرن شیطون بلای من

خونه رو با بادکنک واست تزئین کردم البته خودتم با کلی شوق بهم کمک میکردی...

بابا قادر کیک وشمع وفشفشه کاست گرفته بود یواشکی آورد قایم کردیم،بهت گفتم گیک واست گیر نیومده ازت فیلم گرفتم شما هم اولش ناراحت شدی بعدش گفتی اشکال نداره...لبخند

باباجون مامان جونی،ننجان،خاله الناز،دایی مهدی،خاله الهام وعمو حسین اون شب مهمونمون بودن ...باباقادر مسئول غذا بود جوجه کباب رو آماده کرد ،شام که خوردیم...ما از شما غافل شدیم شما رفتی سر یخچال وکیک رو دیدی...شروع کردی داد زدن گیک برام گرفتین وکلی خوشحال بودی انگاری که دنیا رو بهت دادن سر از پا نمیشناختیفرشته

بابا قادر کیک رو آماده کردو شمع پنج سالگیت با دوتا فشفشه وچند شمع جادویه کوچیک روش گذاشت شما هم که نشسته بودی ومنتظر آوردن کیک بودی،بابا قادر کیک رو آورد شما نمیدونستی چکار کنی از خوشحالی...با شعر تولد خوندن ودست زدن همگی شمع ها رو فوت کردیلبخند

کلی عکس وفیلم گرفتیم،کلی خندیدیم خلاصه خیلی خوش گذشت..

باباجونی ومامان جونی واست فوتبال دستی که خیلی دوست داشتی گرفتم..

خاله الهام واست هواپیمای ماهان گرفته بود که وقتی روشنش میکردیم تبسم خیلی ذوق میکرد ..

خاله الناز واست عروسک خرس گرفته بود..

دایی مهدی واست ماشین  گرفته بود...

ننجان هم که بنده خدا بهت پول داد که هرچی دوست داشتی بگیری..لبخند

شب خیلی خوبی بود آخر شب هم توی کوچه واسه فشفشه فواره ای زدیم خیلی قشنگ بود ...عمو حسین از روش میپرید شما هم میگفتی مامان مثل یه بمبه الان میترگه یه خرده ترسیده بودی...

طاها جان پــــسر گلم عزیزترینم تــــــــــــــــــــولــــــــــــــــــــدتــــــــــــــــــــ مبــــــــــــــــــــارڪــــــــــقلب

مامان وبابا خیلی دوست دارن میبوسنتقلب

پسندها (1)

نظرات (1)

موتور برق
27 اردیبهشت 95 1:24
مطالب شما بسيار جذاب است، موفق و پيروز باشيد.