تبسمتبسم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
طاهاطاها، تا این لحظه: 13 سال و 28 روز سن داره
بابا قادربابا قادر، تا این لحظه: 43 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
مامان الههمامان الهه، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
کلبه عشقمانکلبه عشقمان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

دلنوشته های مامان الهه

این مدت که گذشت...

1395/10/14 10:54
نویسنده : مامان الهه
259 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به میوه های دل مامان وبابا...

گلدختر وگلپسر نازم....قلب

 

خیلی وقت بود که نمیشد سر بزنم به وبلاگ وخاطرات شما عزیزای دلم رو بنویسم از این بابت شرمنده هستم...

تبسم خانمی الان یه دسته گل شده حدود دوهفته هسته که کامل راه رفتن رو یاد گرفتی ...دیگه از افتادن ها خبریرنیست...اخه هر وقت که میوفتادی   قهر میکردی وخودت رو روی زمین مینداختی...الان ماشالله یه پارچه خانم شدی...خجالت

بعضی کلمات رو خیلی خوب میگی از مامان صدا کردنت خیلی خوشم میاد ووقتی میگی مامان قند توی دلم آب میشه...عاشق مامان صدا کردنت هستم...ولی شما عاشق بابای کلی حسودیم میشه...فقط روی پای بابای میخوابی وواست لالایی میگه ولی من هر کار کنم روی پای من نمیخوابی دختر شیطون از الان خودت رو تو دل بابای جا میکنی...بابات که از سر کار میاد میری بغلشو دیگه پایین نمیایی تا کلی نازت کنه وبچرخونت...فرشته

راستی تولد یکسالگیت رو گرفتیم اما با تاخیر چون ایام محرم بود...شب یلدا بابا قادر واست کیک گرفت وخونه باباجونی شما کیک یکسالگیت رو بریدی با کلی شیطنت که نصف کیک رو خوردی وبه لباسات مالیدی جالبش اینه که به طاها جان هم میدادی...راسنی شمع تولدت رو خودت فوت کردی وماهم کلی ذوق کردیم...بلا شدی وبا آهنگ کلی هم واسمون رقصیدی...

ان شالله که صد وبیست ساله بشی دختر یکی یدونه مامان،خیلی دوست داریم وعاشقتیم

آقاطاهای گلم که واسه خودش مرد شده پیش دبستانی میره  پیش دببستانی آشیانه کودک مدیرش خانم زارع ومربیتون منصوره جون هستن کلی دوست دارن وازت تعریف میکنن که بچه باهوشی هستتی...بهترین دوستت آریان هم توی کلاس شماست وهنوز بهترین دوستای همدیگه هستین...

آقا طاهای گل از تابستون کلاس حفظ قرآن میری که خداروشکر خیلی خوشحالم که ثبت نامت کردیم خیلی علاقه داری به حفظ قرآن والان خداروصد هزار مرتبه شکر حدود ۲۲سوره از جزء سی رو حفظ کردی ودو دوره در مجمع قرآنیتون شاگرد ممتاز شدی کلی تشویقت کردن وبهت لوح وهدیه دادن وتوی جشنها شما رو معرفی کردن وشما واسشون قرآن خوندین وکلی مورد تشویق قرار گرفتی...

یه خاطره خیلی خوب وبیاد موندنی که بهش کلی افتخار میکن ...امتحان پایان ترم دومت بود که سوره های خیلی بزرگی داشتید وامتحانات مجمع به این صورته که مربی نمیتونه از شما امتحان بگیرهواز اداره کل میان واز تون امتحان میگیرن شما داخل سالن بودید ومن وبقیه مدرها پشت در نوبت به کلاس شما رسید که تک به تک میپرسیدن حدود 17سوره رو ...هر کس میومد بیرون مربیتون میومد ومیگفت دو هفته دیگه بیارید دوباره امتحان بدن کلی استرس داشتم وتوی دلم دائم صلوات میفرستادم تا متوجه شدم واسه یه نفر همش دست میزنن سورهاش رو که میخونه بعد از چند دقیق در باز شد وگفتن مامان طاها خسروی که من بلندشم رفتم داخل گفتن که سوره هات رو عالی خوندی وبازم کلی تشویقت کردن ومنم کلی ذوق کرده بودمو نمیدونستم چی بگم فقط تشکر میکردم بهم گفتن که حتما پشتکارت رو بگیرم که شما ذهن عالی داری ودر آینده به جاهای خوبی میرسی بهت جایزه دادن وکتاب ودفتر ولوح دادن ...اون روز یکی از بهترین روزای زندگیم بو به این چنین پسر گل وقرآنی دارم افتخار میکنم امیدوارم همیشه در سایه قرآن باشی وهیچوقت قرآن روتنها نزاری...برات آرزوهای زیبا دارم وامیدوارم یه روز دلت به اندازه ای که اون روز دل من شاد شد بشه...میبوسمت گلپسرم

 

میوه ای زندگیم شمابهترین وزیباترین هدیه های خدا به ما هستین ..

عزیزانم هیچ زمان یادتون نره که شما خلیفه خدا روی زمین هستین وقدر خودتون رو بدونید...

یه عالمه دوستون دارمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)