دخترک مهربونم
لذتی برتر از این نيست كه جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا می گذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمان که شیره جانت را شبانه خسته و ناتوان در دهانش می نهی یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش می کنی روی دو پاهای کوچکش بایستد و چند قدم تا آغوشت را، با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را روی وجودت رها کند؟ گرمای تنش را حس می کنی و تو هم در شادی این گام بزرگش به سوی آینده شریک می شوی...
وصف ناپذیر است که زماني به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبي!
یا وقتی مشغول کارهای روزانه در آغوشت گرفته ام و با تکه ای نان سرگرمت کرده ام ناگهان دل کوچکت برایم می تپد و می خواهي خستگی ام را بزدایي و تا همیشه خاطره ای شیرین تر از تمام لقمه های عالم برایم به یاد بگذاري...تکه نان را که با تلاش تمام می خواهي گاز بزني با دستان کوچکت به من تعارف می کني و نمی دانم از فکر این که به من اندیشیده اي اشک بریزم یا بخندم
گلدخترم انگار مهربان ترین دختر دنیایی...از وقتی که اومدی شادی زندگی ما دوچندان شد ...به بودنت وداشتنت در کنارم افتخار میکنم...
راستی گلدختر بلا خوب خودت رو تو دل بابای جا کردی...راست میگن دخترا بابای هستن...
یه خاطره از عزیز کردنت واسه بابای....
روز اول عید بابای قبل از سال تحویل رفت حمام ،بعد که صدا زدواسش حوله ببرم شما بدو رفتی حوله خودت رو برداشتی وواسه بابای برد با اصرار بهش دادی.منو بابای کلی واست خندیدییم بابای کلی بوسیدت ونازت رو کشید به من گفت ببین دخترم وکه چقدر به فکر بابایشه.....
دخترک نازم دوست دارم همیشه این مهربونی رو توی وجودت داشته باش واز خودت دور نکن.