تبسمتبسم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
طاهاطاها، تا این لحظه: 13 سال و 22 روز سن داره
بابا قادربابا قادر، تا این لحظه: 43 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
مامان الههمامان الهه، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره
کلبه عشقمانکلبه عشقمان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

دلنوشته های مامان الهه

تولدشش سالگی گلپسری

نیمایوشیج در تولد یکسالگی فرزندش نوشت :   پسرم یک بهار،یک تابستان،یک پاییز و یک زمستان   رادیدی.از این پس همه چیز تکراریست   جز مهربانی...       پسرم امروز ، سالروز میلاد توست و من هنوز همچون تمام سالهای گذشته در حیرتم از داشتنت .در کنار تمام داشته هایمان توهم بزرگترین  دلیل خوشبختی ما هستی.  شیرین من ! نمی دانم به چه زبان ، بابت تمام آنچه که با شکفتنت ارزانی ام کرده ای سپاسگزار باشم . چشمها، گوشها ، زبان و قلبی را که پیش از تو داشته ام ، نه به یاد می اورم و نه می خواهم . با تو دوباره زاده شدم . تو به آن قالب گذشته من ، روح بخشیدی . همین روحی که دیگران به خاطرش مرا " مادر " خطاب م...
9 فروردين 1396

دخترک مهربونم

لذتی برتر از این نيست كه جوانه ای در درونت بپرورانی و از آنگاه که قدمهای لرزانش را به این دنیا می گذارد فرشته نجاتش شوی و نیازهای کودکانه اش را با دل و جان برآوری و روزی نه چندان دور از آن زمان که شیره جانت را شبانه خسته و ناتوان در دهانش می نهی یا دست و پاهای ظریف و ناتوانش را نوازش می کنی روی دو پاهای کوچکش بایستد و چند قدم تا آغوشت را، با خنده و هیجان گام بردارد و خودش را روی وجودت رها کند؟ گرمای تنش را حس می کنی و تو هم در شادی این گام بزرگش به سوی آینده شریک می شوی... وصف ناپذیر است که زماني به چشمهایم مینگری و با نگاه و لبخندت همراهی مرا می طلبي!   یا وقتی مشغول کارهای روزانه در آغوشت گرفته ام و با تکه ای نان سرگرمت کرده ام ...
9 فروردين 1396

مادریعنی

مادر یعنی....   مادر یعنی زندگی  مادر یعنی عشق  مادر یعنی مهر  مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت ، اشک میریزه  با خنده هات می خنده  مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر... لبخندت ، زندگی میکنه  مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت  و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم... مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو  میچینه تا وقتی بلند شدی زندگی رو لمس کنی  مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صبح  بالا سرت می شینه و نگرانه  مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع کا...
9 فروردين 1396

این مدت که گذشت...

سلام به میوه های دل مامان وبابا... گلدختر وگلپسر نازم....   خیلی وقت بود که نمیشد سر بزنم به وبلاگ وخاطرات شما عزیزای دلم رو بنویسم از این بابت شرمنده هستم... تبسم خانمی الان یه دسته گل شده حدود دوهفته هسته که کامل راه رفتن رو یاد گرفتی ...دیگه از افتادن ها خبریرنیست...اخه هر وقت که میوفتادی   قهر میکردی وخودت رو روی زمین مینداختی...الان ماشالله یه پارچه خانم شدی... بعضی کلمات رو خیلی خوب میگی از مامان صدا کردنت خیلی خوشم میاد ووقتی میگی مامان قند توی دلم آب میشه...عاشق مامان صدا کردنت هستم...ولی شما عاشق بابای کلی حسودیم میشه...فقط روی پای بابای میخوابی وواست لالایی میگه ولی من هر کار کنم روی پای من نمیخوابی دختر شیطون...
14 دی 1395

اولین نمره واولین20طاهاجان

ســــــــــــــــــــلام گلپسر باهوش مامان ترم اول حفظ قرآن طاها جان به لطف خدا تمام شد.عزیز دل مامان توی این ترم ده سوره رو حفظ کرد،خداروشکر عالی هم یاد گرفتی....خاله معصومه خیلی ازت راضی بود... روز امتحانت خیلی استرس داشتم که شما عزیز مامان هم استرس گرفته بودی...چون یه مربی دیگه از یه واحد قرآنی دیگه ازتون امتحان میگرفت نگران بودم که جلوش راحت نباشی وسوره هات رو کامل نخونی...سوره هات رو کامل وعالی بلد بودی این رو مطمئن بودم اما استرس داشتم... با خاله معصومه صحبت کردم،گفت اصلا نگران طاها نباش اعتماد به نفسش عالیه بهتدین شاگرد کلاسم بوده من ازش راضیم ومطمئنم امتحانش عالی میشه...دل اومد توی دلم وخیالم راحت شدم واسه امتحان صد...
24 شهريور 1395

تابستان95طاها جان

طاها جان پسر یکی یدونه مامان... تابستون امسال طاها جون رو کلاس حفظ قرآن ثبت نام کردیم،خداروشکر خیلی خیلی دوست داره وهفته ای سه روز کلاس میره وعاشق مربیشه... عزیز مامان خیلی علاقه به قرآن داری خداروشکر،الان که نصف ترمتان گذشته خیلی عالی یاد گرفتی ،پنج تا سوره یاد گرفتی،سوره های حمد،ناس،توحید،مسد وفیل... چهارشنبه امتحان میان ترمی داری....مربیتون ازت خیلی راضی بود وبرای همه سوره هات تا اینجا کارت طلایی گرفتی،... امیدوارم همیشه در پناه قرآن باشی،ودر تمامی مراحل زندگیت موفق باشی... من وبابای به داشتنت افتخار میکنیم وعاشقتیم... مامانی خیلی دوست داره ...
12 مرداد 1395

زیارت بی بی فاطمه بزنجان

سلام خوشگلای مامان طاها وتبسم عزیزم،میوه های عمر مامان وبابا   روز چهارشنبه با گروه قرآنی رفتیم زیارت بزنجان بافت از اونجا هم رفیم دریاچه لاله زار کلی خوش گذشت هم به شما هم به من.... طاها جان که کلی بازی وبدو بدو کرد... جای که نشسته بودیم یه جوب آب بود که طاها از اول تا آخر روز توی آب بود چند دفعه ای کفشش رو آب برد... کلی دوست داشت،دیگه تقریبا همه میشناختنش...کلی هم دوستش داشتن... تبسم جون هم که شیطونیهای خودش رو میکرد،همش دنبال کفش بود،اخه تبسم ما عاشق کفشه هر جاکفش باشه اینم اونجاست... تبسم رو گذاشتیم پیش مامان جونی با طاها جون رفتیم دریاچه،کلی توی مسیر بازی کردیم مسابقه دو گذاشتیم،از مامان سواری گرفته اونجاهم لب ...
2 مرداد 1395