تبسمتبسم، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
طاهاطاها، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره
بابا قادربابا قادر، تا این لحظه: 43 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
مامان الههمامان الهه، تا این لحظه: 34 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
کلبه عشقمانکلبه عشقمان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

دلنوشته های مامان الهه

مروارید سفید

انار دونه دونه  دختری دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه  سه چهار روزه که تبسم گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان تبسم یه گل زده جوونه گل چیه مرواریده مثل طلا سفیده سلام گل دخترم ببخشید چند روزی نشد که بیام واست بنویسم اخه تو داداشی مریض بودین شماها که بهتر شدین خودم مریض شدم بدجور،اینجا خودمونیم بابای رو حسابی اذیت کردم ،بابای هم خدایش واسمون کم نگذاشت. الان که دارم واست مینویسم پیشم خوابیدی،توی خواب هم میخندی ،خنده های توی خوابت خیلی قشنگه، چند روز هست متوجه دندون در آوردنت شدم حسابی اذیتت میکنه،آب از دهنت میاد،دستت رو میخوری روی لثه ات میکشی،وقتی متوجه شدم به بابای زنگ زدم اونم خیلی خوشحال شد ...
4 بهمن 1394

پسرم

سلام پسر نازنینم گفتم برایت بنویسم از آنچه در دل دارم و نمی توانم بگویم.. شاید مجالی نباشد که برایت بگویم ...نمی دانم که اصلا این دلنوشته روزی چشمهای زیبای تورا زیارت خواهد کرد یا نه.. نمیدانم آن روز ها کجایی و شبها در آغوش کدام یار آرامش را در می یابی و صبح ها با نسیم نفس کدام دوست به پا خواهی خواست ولی مهم اینست که الان شبها را با گرمای آغوش تو می آغازم و صبح ها با صدای نفس تو روز را از سر می گیرم زمانیکه خبر آمدنت را شنیدم شوقی سراسر وجودم را فراگرفت شوقی همراه با ترس ... عشقی همراه با وحشت چرا که باید اسباب پذیراییت هرچه سریعتر مهیا میشد .... خیلی دوست داشتم اولین کسی باشم که ترا میبینم ....زمانیکه برای اولین بار نگاهت را به روی ...
24 دی 1394

مادر یعنی...

مادر یعنی زندگی  مادر یعنی عشق  مادر یعنی مهر  مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت ، اشک میریزه  با خنده هات می خنده  مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر... لبخندت ، زندگی میکنه  مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت  و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم... مادر یعنی اون فرشته ای که صبح که خوابی آروم میز صبحونه رو  میچینه تا وقتی بلند شدی زندگی رو لمس کنی  مادر یعنی اون فرشته ای که شبایی که غم داری یا مریضی تا صبح  بالا سرت می شینه و نگرانه  مادر یعنی اون فرشته ای ، که وقتی موقع کار میگی خسته شدم   ...
24 دی 1394

خدایا

خدايا.......   تو زيباترين  حضور زندگي  مني   و من عجيب  به اغوشت خو گرفته ام    خو گرفته ام ، به ابي اسمانت به بخشش هاي سخاوتمندانه ات ...   خو گرفته ام ، به تماشا كردن و بوييدن  گلهايي ك برايم ميفرستي... به افتابي ك  هر صبح  به  من  هديه  ميدهي ..   خدايا .....   وقتي از من گرفتي و بخشيدي ، فهميدم ك ... معادله  زندگي ، نه غصه خوردن براي  نداشته هاست و نه شاد كردن براي داشته ها .... چشمه ها  در جاري شدن و علفها در سبز شدن  معني پيدا ميكنند . كوهها ،با قله ها و درياها  با موج، زندگي  پيدا ميكنند ...
21 دی 1394

سرفه های تبسم

سلام گلدخترم دیروز بدجور من وبابات رو با سرفه هات ترسوندی،وقتی سرفه میکردی کلا سیاه میشد ولبات کبود میشد ،این نشان دهنده این بود که اکسیژن به خوبی بهت نمیرسه، میترسیدم خفه بشی،چون دکتر خودت عصر مطبش باز یود تصمیم گرفتیم یه دکتر دیگع ببریمت ،بابای از یکی دوستاش آدرس دکتر مداحیان رو گرفت خیلی استرس داشتم که معلوم نیست چطور دکتری باشه، ساعت ده ونیم نوبت داشتیم،رفتیم مطب بعد از کمی انتظارنوبت ما شد،سرفه های که میزدی وتغییر رنگت توجه همه رو جلب میکرد، وارد اتاق دکتر شدیم دکتر نسبتا جوونی بود وسبزه رو، هزم پرسید چی شده منم علائمت رو گ۴تم،سرفه های پی در پی همراه با تغییر رنگ وکبودی لبهات نفس کشیدنت از کول به راحتی نمیتونستی نفس بکشی  ...
20 دی 1394

سرفه های تبسم

سلام دختر نازم  امروز که دارم واست مینویسم شما مریض شدی خیلی نگرانتم چند روز پیش که علائم سرما خوردگی داشتی با بابا قادر بردیمت پیش دکتر علوی که معاینه ات کنه ، گفت که زیاد مشکلت حاد نیست وسرماخوردگیه ساده است ویه شربت سرما خوردگی بهت داد، طبق دستورش دارو هارو بهت دادم ام از دیروز سرفه هات خیلی شدید شده طوری که رنگ سیاه میشه و پی در پی سرفه میکنی،حالت کف از گلوت میاد، دیشب هم تا صبح نخوابیدی وروی بغل من وبابات بودی،بیچاره بابای امروز هم سرویس داشت اصلا دیشب نخوابید ، نمیدونم چی بهت بدم که بهتر بشی،خیلی نگرانتم،شیر هم نمیخوری،نمیدونم چکار کنم، امروز عصر میبرمت پیش دکتر خودت دکتر رضائی ان شالله همیشه سلامت باشی دخترکم ...
19 دی 1394

گلپسرم

طاهاجان دیروز از طرف مهد کودکتان رفته بودین اردو درون شهری  رفتید دیدن آکواریوم،وقتی اومی خونی با کلی شوق وذوق از اونجا تعریف میکردی میگفتی ماهی دیدیم ماهی بزرگ،تسماح دیدیم وقتی اینو گفتی منو بابات کلی بهت خندیدیم، هرچی بهت میگفتیم که اسمش تمساحه و تسماح نیست قبول نمیکردی،تازه عصبانی هم میشدی کلی به این کلمت  خندیدیم. خداروشکر از مهدت خیلی راضی هستیم،یه بار هم اردو رفتین باغ وحش اون روزم خیلی بهت خوش گذشته بود ،از میمون باغ وحش خیلی خوشت اومده بود وقتی خوشحالیت رو میبینیم ماهم انرژی میگیریم  پسر گلم همیشه شاد باش،چیزی باارزش تر شادی وآرامش توی این دنیا نیست قربون اون زبونت برم گلپسرم ...
17 دی 1394

دخترکم

دختر  زودتر راه میرود  زودتر به تکلم می افتد  زودتر به سن تکلیف میرسد  اصلا انگار از همان اول عجله دارد .... گویی هیچوقت برای خودش وقت ندارد..... حتی بازی هایش رنگ و بوی جان بخشیدن دارد .... رنگ و بوی ابراز عشق و محبت .... چنان معصومانه عروسکش را در اغوش میفشارد ؛  گویی سالهاست طعم شیرین مادری را چشیده است .... آری ..... دختر بودن یعنی همیشه عجله داشتن برای رساندن محبت به دستان دیگران ... یعنی وقف کردن بند بند ساقه وجود برای رشد کردن نهال عاطفه .....  دختر که باشی مهربانی ات دست خودت نیست .... خوب میشوی حتی با انان که چندان با تو خوب نبوده اند .... دلرحم میشوی حتی در مقابل انهایی که...
17 دی 1394

مادر بودن

مادر که باشی نباید سرما بخوری یا اگه هم سرما خوردی باید زودتر خوب بشی مادر که باشی نمیتونی تب کنی دیگه چه برسه به اینکه لرز هم بکنی یا اگر هم تب و لرز کردی باید سعی کنی خیلی حالت تب و لرزت رو بچت نبینه آخه ممکنه بترسه و نگران بشه اینطوری بیشتر بهت بچسبه و ممکنه اون هم سرما بخوره.   مادر که باشی خیلی وقت نداری بشینی و بری تو هپروت و واسه خودت باشی   مادر که باشی وقتی هم عصبانی میشی و داد و بیداد راه میکنی بعد که بچت میخوابه می شینی به صورت معصومش نگاه میکنی غصه می خوری که چرا نتونستی جلوی خودت رو بگیری !!!!   مادر که باشی گاهی لحظه شماری میکنی که بچت بخوابه بعد که میخوابه و خوابش طولانی میشه دلت براش تنگ میشه!!!! ...
16 دی 1394